سه شنبه 10 ارديبهشت 1398
16:40
[ ]
داستان کوتاه(گِل عشق)
روزی که خداوند به شاپرک ها بال میداد وبه اسب ها پاهایی دونده، روزی که رود و دریا را جاری می کرد و ستاره را به سقف اسمان می اویخت.
شیطان ان دورو بَرها پرسه میزد و شاهد ماجرا بود.
خداوند به فرشته ها گفت:و حالا گِلی را می افرینم که زینت جان انسان است.
انسان با داشتن این گل هیچ وقت از یاد من غافل نمی شود ومن را فراموش نمیکند در این هنگام شیطان که همه چیز را شنیده بود ودیده بود،
یواشکی گل عشق را برداشت و فرار کرد. فرشتگان دنبال او رفتن ولی شیطان با بال های اتشینش ان را سوزاند ودر تمام کره زمین پخش شد. حالا هر تکه از ان درجایی از زمین رشد کرده و ریشه داده است وفقط بعضی از ادم ها ان را پیدا می کنند. کیانا خالصی
[ بازدید : 31 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما : ]